به گزارش خبرگزاری بسیج، شاید بهترین توصیف را باید از زبان یاران شهید شنید آنجا که حاج احمد متوسلیان در اوج اندوه پس از شهادت یارش میگوید:
«برادر عزیزمان، شهید شهبازی، دانشجوی سال چهارم دانشگاه علم و صنعت تهران بود و رشته صنایع میخواند. مسئول سپاه استان همدان و فرمانده جبهه قراویز؛ در منطقه سرپل ذهاب بود. ایشان از اول جنگ در تمام سلسله عملیاتی که در جبهه غرب علیه ارتش عراق انجام میشد، حضور داشت و به جای اینکه توی دفتر فرماندهی سپاه استان بنشیند و پشت میزهای آنچنانی خودش را گم کند ـ چنانکه متأسفانه بعضیها خودشان را گم کردند ـ همیشه در جبهه بود و در حال جنگ؛ تا آنوقت که ما ایشان را برای تأسیس تیپمان از سپاه درخواست کردیم.
البته آشنایی بیشتر ما باهم، برمیگردد به سفر مشترک ما به حج و زیارت خانه خدا. بعد هم اگر خوب به یاد داشته باشم، حین طواف به دور خانه خدا بود که بنده، حاجآقا همت و ایشان، باهم وعده گذاشتیم و عهد کردیم که باهم کار کنیم.
وقتی که میخواستیم از غرب به جنوب بیاییم، از ایشان هم دعوت کردیم و ایشان هم به خوزستان آمد. در عملیات فتحِ المبین شرکت فعال داشت؛ چنانکه در همین عملیات [الیبیتالمقدس] هم حضور داشت. در عملیات فتحِ المبین، معاونت تیپ را بر عهده داشت و در این عملیات هم مسئولیت محور تیپ ما را عهدهدار بود که در مرحله آخر عملیات، به شهادت رسیدند».
کنار حرم رسول الله
محمود آرام و آهسته در زیر آفتاب داغ مسجد الاحرام راه میرفت، کف پایش از تماس با سنگفرش سفید و داغ مسجد قرمز شده بود. قرآن را باز کرد و چند آیه خواند، نگاهش را به کعبه دوخت. جلو رفتم و چشمانش را با دست گرفتم و گفتم: «خوب جایی گیرت آوردم» با مکث پرسید: «شما؟» دستانم را برداشتم و گفتم: «اینجوری که تو زل زدی وسط چشمهای خدا نباید هم هیچ کس را بشناسی» لحظه شیرینی بود. حاج همت را که در کنارم ایستاده بود، به او معرفی کردم صدای موذن فضای مسجد را گرفت دستم را دور گردن شهازی و همت انداختم و با خنده گفتم: « این دفعه شما دو نفر را توی یک تله میاندازم صبر کنید.» مدتی گذشت و تیپ محمد رسول ا… تاسیس شد. هر سه به نزد برادر محسن رضائی رفتیم. سر صحبت را باز کردم و گفتم:« بالاخره یک تیپ تازه تأسیس یک فرمانده میخواهد.» رضائی نیز به همت و شهبازی گفت: از نظر من شما، آیینه هم هستید. تیپ شماباید ۱۰ گردان داشته باشد، به همین دلیل این تیپ هم فرمانده میخواهد، هم جانشین فرمانده و هم رئیس ستاد. ما باید دزفول و شوش را از زیر آتش عراقیها بیرون آوریم حضرت امام (ره) به این عملیات امیدوار است. آقا محسن که رفت، محمود نگاهی به من انداخت و گفت: «کار خودت را کردی؟» دستم را دور گردن آن دو انداختم و با لبخند گفتم: «کنار حرم رسول ا… قول دادم که شما دو نفر را توی یک تله بیاندازم.»
قنوت
بارش بیامان خمپارهها تا نیمه شب ادامه داشت. ترکشهای سرخ خواب را از همه گرفته بود. زیر پل (۱) تعدادی از افراد نشسته بودند، «همدانی» از زیر پل بیرون آمد، مات و حیران به روی پل نگاه کرد. نزدیک دهنه پل و کنار تپه «مجاهد» در همان مکانی که خمپاره های صد و بیست مثل باران میباریدکسی به نماز ایستاده بود. صدای انفجار خمپارهها لحظه ای قطع نمیشد. طنین صدای «محمد بروجردی» در گوشش پیچید: «این امانت ماست …دست شما…امانتدار خوبی باشید.» دوباره نگاه کرد شهبازی در وسط آتش دشمن مثل ابراهیم با آرامش به قنوت ایستاده بود. نمی دانست چه کار کند. جرات حضور در خلوت شهبازی را نداشت. طاقت نیاورد در حالیکه اشک پهنای صورتش را پوشانده بود، به زیر پل بازگشت. خلوص نماز شبهای شهبازی در میان اهل جبهه مشهور بود، و همدانی با تمام وجودش این خلوص را در ظلمات شب مشاهده کرده بود.
(۱) سر پل ذهاب
پس از شهادت
چند ثانیهای از شهادت شهبازی نمیگذشت که حاج همت کنار پیکر او آمد. ترکش تمام صورت شهبازی را مجروح کرده بود. موهای خاکی اش میان لایهای از خون قرار داشت. حاجی به یاد ساعتی پیش افتاد که حاج محمود در سنگر تاکتیکی بود، و آخرین نماز شبش را میخواند. چفیه خون آلودهاش را از دور گردن او باز کرد و بر صورت مهربانش انداخت، و اندوهگین به طرف دیگر دژ رفت، نگاه حاجی که به همدانی افتاد، غم بر اعماق جانش پنجه انداخت. همه نیروها علاقه او را به شهبازی میدانستند برای همین قبل از اینکه او سخنی بگوید، گفت: «به نیروها بگو تا آفتاب نزده نمازشان را پشت دژ بخوانند. پس از نماز همه نیروها جلو میروند.» همدانی پرسید: «محمود کجاست؟» حاجی به طرف خرمشهر نگاه کرد و گفت:« الحمدا… محاصره خرمشهرکامل شده و بچهها به نهر عرایض رسیدهاند» دوباره پرسید: «حاجی، محمود کجاست؟» اشک در چشمان حاجی غلطید و صورتش را در میان دستانش پنهان کرد. همدانی خودش را به بالای دژ رسانید. زانوانش سست شد، باور نداشت که سردار دلها با پیکری آغشته به خون بر روی زمین افتاده است. شهادت شهبازی قلب متوسلیان، همت و تمام رزمندههای لشگر ۲۷ محمد رسول الله راپر از اندوه کرد.
در پایان قسمتی از وصیت نامه شهید شهبازی را با هم می خوانیم که در آن توجه ویژه این سردار فاتح خرمشهر به روحانیت را می بینیم.
اولین سفارش که بعنوان وصیت دارم همین کلمه است روحانیت،آخوند، ملا، طلبه، چقدر این کلمات ارزش دارد و معنا، ای همهی کسانی که سفارشم به گوش و دیدهتان خواهد رسید مبادا روحانیت را تنها بگذارید، بدانید که تمام تلاش ابرقدرتها در ازبین بردن اسلام، روبروی روحانیت قرار دارد. شاهد این مدعا را در اسناد لانه جاسوسی بخوانید که چقدر آمریکا از ملا میترسید، با یک نمود عینی در همین صد سال اخیر ببینید هر جا کوچکترین حرکت، قیامی، جنبشی شده با رهبری همین روحانیت بوده، قیام سید جمال الدین اسدآبادی، نهضت و جنبش تنباکو، قیام میرزا کوچک خان جنگلی، قیام شیخ محمد خیابانی ، نهضتی که میرزای اول در عراق آغاز نمود و با یک فتوا مردم بابیل استعمار انگلیس را بیرون راندند، نهضت شیخ محمد عبده، نهضت اخوانالمسلمین با رهبری حسن البناء و سید قطب، جنبش مشروطیت، با رهبری آیت الله طباطبائی و بهبهانی و الی آخر، تمامی اینها با رهبری روحانیت بوده و دقت این سخن امام را بیاد میآورم که چرا میخواهند این قدرت را بشکنید. شکست روحانیت، شکست اسلام است، بفکر میافتم که چرا؟ چرا؟
من خود امام عزیز و رهبر انقلاب را هم در یک جریانی بنام روحانیت میبینم، نه مانند آن گروه منحرف که امام را تنها میبینند، من استمرار حرکت انبیاء را ولایت فقیه میدانم و برایم مشخص شد که پس از ۴۰ سال فقیه بزرگوار آیت ا… منتظری در همین جریان روحانیت ادامه دهنده راه اوست و باز به شما برادران و خواهرانم گوشزد میکنم که روحانیت را کنار مگذارید.